شاخه ها پژمرده است سنگها افسرده است...
روی ناله غم نیامیخته بارنگ غروب...
ای تراود زلبم قصه سرددلم افسرده در این تنگ غروب...
مراصدبار از خود برانی
دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی
دوستت دارم
چه سود از مهر ورزیدن
چه حاصل از وفا کردن
مرا گر لایق بدانی یا ندانی
دوستت دارم